loading...
یه وقت کلیک نکنیا دوستانه.اینجا همه چی در همه!!!
علیرضا بازدید : 43 پنجشنبه 16 خرداد 1392 نظرات (0)

 

عصبانیت و عشق

مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد .

 

مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود

 

در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد .

 

وقتی كودك پدرخود را دید با چشمانی آكنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان  من كی دوباره رشد می كنند ؟

 

مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشین ..

و با این عمل كل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی كه كودك ایجاد كرده بود خورد كه نوشته بود :

 

( دوستت دارم پدر ! ) 

 

روز بعد مرد خودكشی كرد .

عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند .

یادمان باشد چیزها برای استفاده كردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن .

مشكل دنیای امروزی این است كه انسانها مورد استفاده قرار می گیرند و این درحالی است كه چیزها دوست داشته می شوند .

مراقب افكارت باش كه گفتارت می شود .

مراقب گفتارت باش كه رفتارت می شود .

مراقب رفتارت باش كه عادت می شود .

مراقب عادتت باش كه شخصیتت می شود .

مراقب شخصیتت باش كه سرنوشتت می شود

و  اما اینکه هیچ وقت از یادت نبر که در مورد کسی زود قضاوت نکن ...

علیرضا بازدید : 45 پنجشنبه 16 خرداد 1392 نظرات (0)

 

شاید فردا دیر باشد!

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .

سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .

بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .

روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .

روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .

شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .

معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید ” واقعا ؟ “

“من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! “

“من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . “

دیگر صحبتی از آن برگه ها نشد .

معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .

آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال

بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .

او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود . پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .

کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند .. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .

به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : ” آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ “

معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : ” چرا”

سرباز ادامه داد : ” مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . “پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز

که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .

پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :”ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . “او با دقت دو برگه کاغذ

فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .

خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .

مادر مارک گفت : ” از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . “

همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند . چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : ” من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . “

همسر چاک گفت : ” چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . “

مارلین گفت : ” من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . “

سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :” این همیشه با منه . … . . ” . ” من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه

نداشته باشد .. “

معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .

سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد

افتاد .

بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.

اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود

که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟

هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود .

بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید

علیرضا بازدید : 46 پنجشنبه 16 خرداد 1392 نظرات (0)

 

بهترین راه ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود».
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود

علیرضا بازدید : 47 دوشنبه 13 خرداد 1392 نظرات (0)
شاد بودن تنها انتقامی­ است که می­توان از زندگی گرفت
ارنستو چه­ گوارا
علیرضا بازدید : 49 دوشنبه 13 خرداد 1392 نظرات (0)

همسر و تلفن همراه *اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با همسرتان بر خورد میکردید** **اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید**اگر هر روز شارژش میکردید**باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید**پایِ صحبت‌هایش می نشستید**... پیغام‌هایش را دریافت میکردید**پول خرجش میکردید**براش زیور آلاتِ تزئینی میخرید**دورش یک محافظ محکم میکشیدید**در نبودش احساسِ کمبود میکردید**حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود حتی**مطالبِ خصوصیتان را به حافظه اش میسپردید**و اگر همیشه... همراهِ اولتان بود**با داشتن یک همسر خوب و مهربان هیچکس تنها نیست**الان هم که گوشی ها تاچی شده، اگر همونقدر که گوشی رو تاچ میکنید همسرتون رونوازش بکنید کلی خوشبخت می شوید*

 

جوابیه* بسیار زیبا بود ولی یادآوری میکنیم که گوشی سر خود حرف نمیزنه**گوشی با یک دکمه خفه میشه**گوشی نمیگه چی بخر چی نخر**گوشی نمیگه چرا دیر اومدی**گوشی میتونه روی سایلنت باشه**اصلا گوشی میتونه خاموش باشه**گوشیو اگه جا بزاری نمیگه چرا منو نبردی**گوشی نمیگه بچه میخوام**گوشی با دوستاش بیرون نمیره**گوشی حداقل شبا زنگ نمی خوره**راستی از همه اینا مهمتر**بیشتر مردم سالی یه بار گوشی عوض می کنن*

علیرضا بازدید : 49 یکشنبه 12 خرداد 1392 نظرات (0)

 اگر... اگر گناه وزن داشت؛ هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد، خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند، و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم...

علیرضا بازدید : 64 یکشنبه 05 خرداد 1392 نظرات (0)

 

به دلم افتاده بود انگار جدايی

به دلم افتاده بود که بيوفائی

به دلم افتاده بود می ری ز پيشم

به دلم افتاده بود آواره می شم

به دلم افتاده بود تو جنس سنگی

که می خوای با دل تنگ من بجنگی

به دلم افتاده بود تنهام ميذاری

واسه تنها کردنم بهونه داری

به دلم افتاده بود ميشکنم از تو

که تو زخمی رو دلم دوباره از نو

به دلم افتاده بود که نمی مونی

که يه روزی منو از خودت می رونی

به دلم هرگز نيافتاد برم وتنهات بذارم

هر بلائی سرم اومد همه اش و سرت بيارم

به دلم هرگز نيافتاد انتقاممو بگيرم

يا بگيرم کينه از تو تا به اون روز که بميرم

به دلم هرگز نيافتاد قدر قلبمو بدونم

حتی فکرشم نکردم که بدون تو بمونم

فرق ما از اينجا پيداست فاصله ميون دلهاست

تو دلت سرکش و مغرور من دلم هميشه تنهاست!!!

علیرضا بازدید : 49 یکشنبه 05 خرداد 1392 نظرات (0)

 

گفتي دوستت دارم. قلبم تندتر از هميشه تپيد،

 لبخند زدم و باورت کردم با اينکه مي دانم لبها دروغ مي گويند.

با صدايت مرا نوازش کردي، تپش قلبت را حس کرم،

 مهربان و پاک بود.

در آغوشت غرق محبت شدم.

به تو تکيه کردم و آرام شدم.

نگاهت مهربان است و صدايت آرامش،

دستانت بخشنده و بويت بوي بهار عشق.

با تو احساس امنيت مي کنم.

 احساس زيبايي، احساسي که مرا از تمام بي رحمي ها و بدي ها حفظ مي کند.

روز تولد عشق قلبم را به تو هديه دادم

که دستت را به من بدهي تا يکي شويم و پرواز کنيم

علیرضا بازدید : 90 یکشنبه 05 خرداد 1392 نظرات (0)

 

گذشته را زنده مکن زیرا انها خوب یا بد تمام شده اندو بر مبنای انچه امروز برایت اتفاق می افتد بنا کن

شنونده خوبی باش چون تو فقط عقایدی را که با عقاید خودت یکی است گوش می کنیش

خداوند روزی نمی دهد مگر به عرق پیشانی



اغاز هر کار مهمترین قسمت ان است



من

علیرضا بازدید : 51 یکشنبه 05 خرداد 1392 نظرات (0)

 

من؛

نه عاشق بودم،

و‌‌‌‌‌ُ نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من٬

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزد.

 

علیرضا بازدید : 52 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (0)

آدم هایی که وقتی ناراحتی و گریه میکنی

 

هی می آیند به دروغ میگویند اوضاع خوبست


و هی راهکار هایی پیشنهاد میدهند


که خودشان هم میدانند چرند است


و خلاصه هی میخواهند آرامت کنند


تا اشک هایت را نبینند


دوست داشتنید.


اما آنهایی که بی هیچ حرفی بغلت میکنند


فقط دوست داشتنی ترند

علیرضا بازدید : 45 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (0)

وقتی سکوت خدا را در برابر عبادتت دیدی، نگو خدا با من قهر است

. او به تمام کائنات فرمان سکوت داده،

تا حرف دل تو را بشنود.

پس حـــرف دلـت را بگــــو....

درباره ما
Profile Pic
با عضويت در دوستانه واطلاع به ما هر مطلبي به اشتراك بگذاريد نويسنده دوستانه باشيد.اینجا همه چی در همه!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 43
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 79
  • بازدید ماه : 63
  • بازدید سال : 2,023
  • بازدید کلی : 23,022
  • کدهای اختصاصی